جواب نگارش پنجم صفحه 21 رازی و ساخت بیمارستان

صفحه21

يكی از موضوع های زير را انتخاب كنيد و خاطره ی خودتان را از آن بنويسيد.

موضوع: بازی در یک روز بارانی

یکی از به یاد ماندنی ترین خاطرات من،مربوط می شود به هشت سالگیم.هنوز عادت بازی در محلّه از سرمان نیفتاده بود و هر روز عصر تا تاریک شدن هوا در کوچه به توپ بازی و دوچرخه سواری با دوستان می پرداختیم.

مدارس تازه باز شده بود و هنوز تکالیف در حدی زیاد نشده بودند که قید بازی در کوچه را بزنیم.عادتمان بود که بعد از تمام شدن تکلیف های مدرسه یکی یکی به کوچه برویم و به جمع ملحق شویم.آن روز هوا از صبح آفتابی بود و همه تصور می کردند که یکی دیگر از روزهای آفتابی پاییز را پیش رو داریم.امّا بعد از تمام شدن مدرسه هوا رفته رفته ابری شد و بر خلاف تصور سیاهی ابرها شهر را پوشاند.

چندی نگذشت که باران نسبتا تندی شروع به باریدن کرد و زمین رنگ تازه تری به خود گرفت. امّا من زیاد از بارش باران خوشحال نبودم چون ممکن بود مانع بازی عصرمان شود.هر چند دقیقه یک بار از پنجره بیرون را نگاه می کردم امّا انگار باران قصد بند آمدن نداشت.مثل همیشه ساعت 5 لباس پوشیده آماده شدم که برای بازی کردن بروم بیرون .مادرم گفت:«الان هوا سرده،بری بیرون مریض میشیا.» من امّا حس بازی و بچگی کردن داشتم و به هیچ وجه حرف مادرم را قبول نداشتم. چند دقیقه که گذشت یکی از دوستانم زنگ در را زد و از مادرم خواست که اجازه بدهد من هم برای بازی پیششان بروم.مادرم وقتی دید که من به شدّت مشتاق بیرون رفتنم با لبخندی زیبا گفت:«هوا تاریک شد برگردی.»

من از شدّت خوشحالی به حیاط دویدم و دوچرخه ام را برداشتم و پیش بقیّه دوستانم رفتم.یادش بخیر دوچرخه سواری زیر بارش باران حسّ خیلی قشنگی داشت.وقتی به خانه برگشتم تمام لباس هایم خیس شده و بود و کمی هم سردم بود.امّا آنقدر لذّت برده بودم که بی توجّه به همه ی این ها در گوشه ای از پذیرایی خوابم برد.

دکمه بازگشت به بالا